سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درد دل های فکر!
 
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91/1/29 توسط مغشوش نگار | نظر

فکر نمی کردم به این زودی تموم بشه.

دوست نداشتم کارم بی هدف نشون داده بشه و بدون گرفتن نتیجه تموم بشه.

کار منم مثل کار خودت هدف دار بود. ولی به هدفم نرسیدم.

بعضی موقعا دلم برای فکر کردن بهت تنگ میشه

 وقتی آخر شب میشه و همه هیاهوها میخوابه و

مجال میدم به فکرم که یادت بیفته، دلتنگی شدیدی احساس میکنم

دلم بیشتر از قبل تنگت میشه! هی.....

به قول "بزرگ"؛ چی شد با هم آشنا در اومدیم؟!

چی شد من احساس قرابت با تو کردم؟!

چرا من فکر میکنم تو همونی هستی که باید باشی؟!!

حتما اشتباه فکر میکنم!!!

 

 


نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/1/24 توسط مغشوش نگار | نظر

5 روزه که آقاجون نیست. 19 فروردین 91...حول و حوش هشت شب رفت.

رسماً بی پدر شدم! زود بود ولی شدم!

هنوز صدای پرستار نه، ولی جملاتش که خبر رو بهم داد تو گوشمه

شاید اگه خبر مرگش رو به خودم نمی دادن اینقدر گریه نمی کردم. همیشه فکر می کردم حتی یه قطره اشکم نمی ریزم.

دلم سوخت براش. تو تنهایی و سکوت مرگبار بیمارستان رفتن، برام سخت اومد.

دلم برای اینجوری رفتنش گرفت. هر وقت یاد جملات پرستار میفتم قلبم رو فشار میدن.

دلم برای تمام کارایی که میتونست بکنه و نکرد گرفت.

دلم برای اینکه میتونست بزاره هممون بهتر زندگی کنیم و نذاشت گرفت

دلم برای اینکه میتونست بیشتر زندگی کنه و بهتر بمیره گرفت.

با وجود تمام پدری نکردناش ولی پدرم بود. دیگه نیست. دیگه نمی بینمش..........

سعی میکنم بهش فکر نکنم...از زندگی کردن متنفر شدم......

خیلی سخته...در حد یه فاجعه س....بدبخت اونایی که یه "واقعا پدر" رو از دست میدن.

 

@هنوز نتونستم بگم؛ خدا بیامرزدت!


نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/1/17 توسط مغشوش نگار | نظر

یلخی نوشتن هم نعمتیه برای خودش....قفل شدم.

امروز چقدر گریه کردم. به خاطر آدمی که نمی دونم ارزشش رو داره یا نداره ولی 

هر چی هست ته نشین فکرم شده و مجبورم با هر دردسری هست بیرونش کنم!

برای بار دوم روزگار تو دهنی بهم زد. گفت که نباید به دعاهات امیدوار باشی.

امید به برآورده شدنشون اشتباهه محضه. 

اح...بسه....حوصله گلایه و گریه و ناله ندارم!

 

پاپی بستری شد و تا دم مرگ رفت. میگن حالش بهتره ولی نمی دونم دیگه از این آدم، آدم در میاد یا نه!!

ناراحت نشدم ولی خوشحالم نیستم. از زجر کشیدن کسی که ازش بوجود اومدم خوشحال نمیشم ولی با این همه

کم کاری ای که کرده متاسف هم نمیشم! فقط نمی دونم چرا بعضی موقعا این اشکه خود به خود سرازیر میشه!

ولی اون به نابود شدن ما نگاه کرد و ککشم نگزید!

بد کرد.....این هم آخرشه! ای خدا........

تو این چند روز که فکر می کردم میخواد بره همش به این فکر می کردم که

کاش خوب زندگی کنیم، کاش ظلم نکنیم، کاش حق خوری نکنیم

کاش اینهمه جوش نزنیم.

تلاش و حرص زدن و بدو بدو کردن آدما تو خیابون برام بی معنی بود. گریه های خودم و آرزوهام برام بی معنی بود

اینهمه فکر و خیال برای آینده برام بی معنی بود.

میگفتم ما چرا اینقدر حرص میزنیم....کم و زیاد میگذره. بدون هیچ گونه شعاری، مهم عملته که با خودت می بری.

ولی این حس همیشه باهام نیست. فقط موقع مرگ و میر میاد سراغم. چقدر غفلت؟!؟!

 

ایام فاطمیه 91 هم اومد. حضرت فاطمه! خیلی ناراحتم. دارم خفه میشم. چی میشد اگه میشد؟!

من امیدوارم. هر چقدر هم حرف بزنم و بخوام بی اعتنا باشم ولی من باز امیدوارم. 

غیر این باشم میشم یه جنازه ی متحرک. خانم! من به شما و خدای شما امیدوارم.

حتی اگه از سر ناچاری باشه!

 


نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91/1/1 توسط مغشوش نگار | نظر

امشب تو تلویزیون

همه "خوب" بودن

همه چی " خوب" بود

همه "قربون" هم رفتن

همه "فدای "هم شدن

همه " دوست خوب" هم بودن

همه" عزیز" هم بودن

همه "مهربون" بودن

همه کلی برای هم نوشابه باز کردن و تعارف تیکه پاره کردن

همه "آرزوی سلامتی" کردن

همه پیشاپیش عید رو "تبریک" گفتن

همه برای هم "آرزو" کردن که به "آرزوهاشون" برسن

خیلی خوب بود. چقدر خوبه که "همه" اینقدر خوبن.

فقط یه مشکلی هست که نمی دونم چرا اینقدر بدی هست اگه

همه اینقدر خوبن و چاکر و نوکر!!!

در هر حال خدا رو شکر که همه دوست عزیز هم هستن و اینقدر مهربون و دل پاکن!

اما

از میون این همه یکی نبود که یه آرزو و دعا بکنه برای دارنده ی همه خوبی ها و مهربونی ها

یکی پیدا نشد با یه تیر دو تا نشونه بزنه...اصلا همه نشونه ها رو بزنه!!

یکی نبود برای خلاصه همه خوبی ها و آرزوها دعا کنه؟!

یکی پیدا نشد بگه؛

اللهم عجل لولیک الفرج!

من خودم یکی از اوناییم که دل آقا رو خیلی خون کردم. قلبش رو خیلی به درد آوردم.

آش دهن سوزی نیستم که حالا بخوام از بقیه ایراد بگیرم. 

ولی برادر من! خواهر من! آقای مشهور! خانم مشهور! آقا و خانم دل پاک!

حالا که بازار الفاظ و کلمات و دعاهای خوب داغه

حالا که همه قربون صدقه هم میرن و همه "دوست عزیز" هم هستن

خب یکی از اینهمه نبود که یاد "دوست عالم" بیفته و زبونش به اندازه

چند ثانیه برای دعای ظهور بچرخه. من که منم یادم افتاد

یعنی شماها از منم بدترید؟!

پس این همه القاب خوب کجا رفت؟!

آخرین پست سال 90 وبلاگم رو با هم اینطوری تموم کنیم:

به نگاهی دل ما را دریاب!

 

 

@ نزدیک 4 ساعت دیگه وارد سال 91 میشیم! هــــــــــــــــــــــــــی...این غافله عمر عجب می گذرد...!


درباره وبلاگ

مغشوش نگار
بنده پیر خراباتم که لطفش دائم است***ورنه لطف شیخ و واعظ گاه هست و گاه نیست! ////// مینویسم تا آروم بشم...بلکه! حرفایی که اکثرشو خودم میفهمم و خودم می خونم. البته بعضی از حرفها رو بدم نمیاد بقیه هم بخونن!
آخرین مطالب
لال
کمی حرف دل!
در عجبم!
تعریفتان از برنامه چیست؟!
انتخاب
الهه ناز
[عناوین آرشیوشده]
آرشیو
پیوند ها
MihanTheme